«دولت اسلامی عراق و شام» یا “داعش” و بعدها «دولت اسلامی» و یا هر عنوان دیگری که بر آن گذاشته شود، به گونهای در حال گسترش در هر حوزه جغرافیایی است که ضمن نمایش چهره خشن و غیرانسانی از دین اسلام، به کابوسی امنیتی در هزاره جدید تبدیل شده است. از استرالیا، دورافتادهترین قاره جهان، گرفته تا خاورمیانه و قاره آفریقا و از قلب اروپا تا قاره آمریکا و در مناطق مرزی مکزیک و ایالات متحده میتوان ردپای عناصر وابسته به داعش را جستجو کرد. امروز دیگر کمتر مقام سیاسی و امنیتی کشوری به ویژه غربی است که از القاعده به عنوان بزرگترین تهدید امنیتی در سطح بینالمللی یاد کند و شبه نظامیان داعش که همانا نسل دوم پیکارجویان تندرو اسلامی به شمار میروند، توانستهاند جانشین نسل گذشته خویش شوند و در زمره تهدید عمده در اسناد امنیتی کشورهای دنیا قرار گیرند.
در این میان، اما کشورهایی که از ثبات سیاسی، امنیتی چندانی برخوردار نیستند و دولت مرکزی توانایی حکمرانی بر قلمرو خویش و انجام تعهدات بینالمللی را ندارد، طمع رهبران داعش را برای یافتن جای پا، جذب نیرو و قدرتنمایی هر چه بیشتر برانگیختهاند. در میان کشورهای اسلامی، افغانستان، اما از موقعیت ممتازی نزد رهبران شبه نظامیان داعش برخوردار است. این ممتاز بودن بیش از هر چیز حاصل نگرشی است که رهبران تکفیری نسبت به افغانستان به عنوان «سرزمین مادری» دارند.
در واقع، نطفه شکلگیری داعش در افغانستان بسته شد و در عراق پرورش و تکامل یافت. «احمد فاضل الخلایله» با نام مستعار «ابومصعب زرقاوی» پس از اشغال عراق در 2003 شاخه القاعده در عراق را پایه گذاری کرد و رهبری سازمان «توحید و جهاد» را بر عهده گرفت. این سازمان با ترویج عقاید افراطی، سر بریدن مخالفان و عملیات بمبگذاری و مبارزه با نیروهای ائتلاف به رهبری با ایالات متحده، توانسته بود موجی از وحشت و دهشت افکنی را در عراق به راه بیاندازد. با کشته شدن زرقاوی در 2006، ابوایوب المصری رهبری سازمان را تا 2010 در دست داشت. با کشته شدن او، مدت کوتاهی ابوعبدالله الرشید البغدادی، رهبر تکفیریها شد که به دنبال کشته شدن او در همان سال، اما قرعه این بار به نام ابوبکر البغدادی افتاد تا بیرق «جهاد» را در دست بگیرد.
به دنبال ناآرامیها در سوریه در 2010، او فرمانده تکفیریها در سوریه شد که در پی اختلاف با «ابومحمد الجولانی» رهبر «جبهه النصره» بر سر رهبری القاعده و حمایت ایمن الظواهری از ابومحمد، بغدادی اعلام استقلال از القاعده کرد و «دولت اسلامی عراق و شام» را تشکیل داد. سرانجام به دنبال پیروزیهای پی در پی و به سلطه در آوردن بخشهای گستردهای از سوریه و عراق در 9 ژوئن 2014 بغدادی خود را «خلیفه دولت اسلامی» خواند و از همه مسلمانان خواست تا با او بیعت کنند؛ اقدامی که ظواهری را واداشت تا با انتشار بیانیهای در وب سایت القاعده هرگونه ارتباط سازمانی میان این دو گروه را رد کند و برای اینکه از گردونه رقابت با داعش عقب نماند، شاخه جدیدی از «جهاد» در جنوب آسیا را تشکیل دهد.
«بروس ریدل» پژوهشگر اندیشکده «بروکینگز» در گزارشی به مطالعه شخصیت و پیشینه مبارزاتی بغدادی پرداخته و میافزاید که در اوخر دهه 1990 وی به همراه زرقاوی به افغانستان آمده و در دوران زمامداری طالبان در افغانستان، زرقاوی را در تشکیل گروهی از «مجاهدین عرب» با نام «جندالشام» یاری رساند که از کمکهای بیدریغ اسامه بن لادن، رهبر فقید القاعده برخوردار بود و توانست عملیاتهای تروریستی گوناگونی را در افغانستان، عراق و اردن و … اجرا کند. افزون بر این، بغدادی، مشاورههای مذهبی، ایدئولوژیکی و بیشماری را به رهبران طالبان میداد. او تا جایی پیش رفت که گفته میشد با ملاعمر، رهبران طالبان بر سر فرماندهی رقابت داشت. اما رویداد 11 سپتامبر، او و همرزمش را ناچار به ترک افغانستان، رفتن به عراق و تشکیل هسته فرماندهی القاعده در عراق کرد. اما اکنون رهبران داعش سودای بازگشت به سرزمین مادری کردهاند.
«ملا عبدالرئوف خادم»، فرمانده سابق طالبان در ولایت هلمند افغانستان، عضو جداشده از «شورای کویته» پاکستان، نخستین فرمانده طالبان بود که بیعت خود با ابوبکر بغدادی، رهبر داعش را اعلام کرد و در برخی مناطق افغانستان به تبلیغ و جذب نیرو پرداخت. از او به عنوان نخستین رهبر داعش در افغانستان و البته «ولایت خراسان» یاد می شود، فردی که پس از اشغال افغانستان به مدت 6 سال در زندان گوانتانامو در حبس بوده و پس از آزادی نیز بار دیگر به طالبان پیوست و توانست تا معاونت ملاعمر نیز پیش برود. با این حال، در پی بروز برخی اختلافات، وی وفاداری خود را به داعش اعلام کرد. اما پرچمداری او به درازا نکشید و در جریان عملیاتی در اواسط بهمن ماه گذشته به همراه پنج همرزمش کشته شد. پس از او، «حافظ واحدی» برادرزادهاش، رهبری داعش در افغانستان را در دست گرفت که او نیز در جریان عملیاتی در اسفند گذشته در ولایت «هلمند» کشته شد. با کشته شدن حافظ واحدی، «شاهدالله شاهد»، سخنگوي سابق «تحريک طالبان پاکستان» از انتخاب «حافظ سعيد» رهبر طالبان منطقه «اورکزي» اين کشور، به عنوان رهبر جديد گروه تروريستي داعش در حوزه افغانستان و پاکستان و همچنین بیعت فرمانده 10 گروه شبه نظامی با او خبر داد.
برخورداری از دارایی فراوان حاصل از فروش نفت در مناطق زیرسلطه خود در عراق و سوریه، غنایم جنگی، مبادله اسرا در قبال دریافت مبالغ هنگفت، جذابیت زنان به اسارت گرفته شده به عنوان کنیزان و اسیران، برخورداری و تجهیز به جنگ افزارهای پیشرفته، مقاومت و پیشروی دیگر افراطیهای اسلامگرا همچون «بوکوحرام» و «الشباب» در قاره آفریقا و اعلام وفاداری و بیعت رهبران آنها با ابوبکر بغدادی، داشتن روحیه جنگطلبی و «جهاد» برای سرنگونی حکومت مرکزی و مقابله با نیروهای بیگانه، ناامیدشدن از تلاش رهبران القاعده در اجرای وعده الهی داده شده خویش در تأسیس «خلافت اسلامی»، اختلاف و تنشآفرینی میان رهبران جهادی پس از مرگ «اسامه بن لادن» از جمله انگیزشهای شبه نظامیان طالبانی در افغانستان و پاکستان برای پیوستن به داعش به شمار میرود.
اگرچه زمزمههایی از ورود عناصر داعش به افغانستان و یا اعلام بیعت برخی رهبران طالبان با بغدادی در سال گذشته میلادی به گوش میرسید، اما هرچه به آغاز سال 2015، یعنی زمانی که نیروهای ائتلاف سلاح بر زمین گذاشتند، نزدیکتر میشد، حضور داعش در افغانستان پررنگتر و تهدید آن نیز جدیتر احساس میشد. در نقاط مختلف افغانستان چه در کابل، پایتخت، به صورت دستنوشتههایی بر دیوار دانشگاه این شهر و چه به صورت پخش کتابچههایی در حمایت و دفاع از باورهای داعش در مناطق مرزی و دورافتاده، رفته رفته داعش در حال محکم کردن جای پای خود در افغانستان و کنار زدن رقبای جهادی است. در واقع این تحرکات در مسیر پیاده سازی راهبرد 5 ساله رهبران داعش در تأسیس خلافت اسلامی است که افغانستان جزیی از «ولایت خراسان» آن میشود. این روند رو به فزونی، به گونهای است که در گزارش بانکیمون، دبیرکل ملل متحد به شورای امنیت سازمان ملل در اسفند گذشته نسبت به آن ابراز نگرانی شده است.
این حضور، اما همزمان با خوشرویی و ترشرویی رهبران طالبان روبرو شد؛ به این معنا که برخی از رهبران طالبان همچون ملا عبدالرئوف خادم، که دست بیعت به سوی ابوبکر بغدادی دراز کرد و یا «میر ویس» از اعضای حزب پیکارجوی اسلامی، که مبارزان داعش را «مجاهدین بزرگ» خوانده و برای استقرار «خلافت اسلامی» دعا میکند. اما در مقابل، برخی رهبران طالبان افغانستان، رویکرد ملیگرایانه در پیش گرفته و بر بیعت خود با «ملاعمر»، رهبر طالبان مانده و بر مبارزه با دولت مرکزی برای استقرار دوباره نظام طالبانی همت گماشتهاند، و یا عملگرایی را وجهه همت قرار داده و با نگاهی واقعگرایانه حاضر به مصالحه و گفتگو با دولت مرکزی شده و اقدامات خشونتگرا همچون قتل و سوزاندن «فرخنده» در کابل، زنی که متهم به سوزاندن قرآن شده بود و یا رشته انفجارها در جلال آباد ولایت ننگرهار در اواخر فروردین ماه گذشته که داعش مسئولیت انجام آن را پذیرفته است را محکوم کردهاند. اما در عمل، بیم آن میرود که رقابت میان نسل قبلی جهادیها با نسل کنونی در کسب موقعیت برتر، به تشدید بیشتر خشونتها و درگیری نظامی میان آنها و هم با دولت مرکزی منجر شود که ثمرهای جز بازگشت کشور به عصر جدیدی از افراطیگری و تهدید صلح و امنیت منطقهای و بینالمللی شدن افغانستان نخواهد داشت.
بالطبع شرایط نابسامان اقتصادی، امنیتی، سیاسی افغانستان نیز در رشد و پویایی شبه نظامیان تکفیری تاثیر به سزایی دارد. به لحاظ سیاسی با گذشت نزدیک به یک سال از برگزاری انتخابات پرحاشیه و همچنین گذشت هفت ماه از تشکیل دولت وحدت ملی، همچنان اختلاف نظر میان «اشرف غنی»، رییس جمهور و «عبدالله عبدالله» رئیس اجرایی بر سر مسایل مختلف پابرجا است.
عامل دیگری که در اشتیاق فراوان رهبران داعش در حضور پرشورتر و فعالتر در گردونه جهادیگری در افغانستان تأثیر گذاشته، تنوع بخشیدن به جبهههای مبارزاتی خود است. این موضوع هم از فشارها در میدان سوریه و عراق، به ویژه از زمان گسترش عملیاتهای ارتش عراق و پشتیبانی هوایی ایالات متحده، خواهد کاست و هم با جذب و تقویت ارتباط با گروههای همسو، راه را برای پیادهسازی و گسترش قلمرو خلافت اسلامی در منطقه آسیای مرکزی هموار خواهد کرد. به طور قطع، حضور داعش در افغانستان به این گروه تروریستی امکان میدهد که تا با جریانهای جنگجو و خشونتگرایی چون «سپاه صحابه»، «تحریک خلافت پاکستان»، «لشکر جهنگوی»، «جماعت الدعوه»، «حرکت المجاهد»، «جیش المسلمین»، «شورای کویته»، «شبکه حقانی»، «جنبش اسلامی ترکستان شرقی»، «حرکت اسلامی ازبکستان» و سایر گروههای تندرو تکفیری فعال در منطقه همسو گردد و با تعقیب اهداف افراطی و آرمانگرایانه، امنیت منطقه و بینالملل را با چالشهای چند وجهی و مخاطرات جدی روبرو سازد. «رابرت گری»، مامور پیشین سازمان سیا در افغانستان در کتابی با عنوان «۸۸ روز تا قندهار» در این باره عنوان کرده که در صورتی که داعش بتواند پایگاههایی در افغانستان برپا کند و دامنه خلافت خود را به آسیای میانه گسترش دهد، خطری به مراتب بزرگتر از 11 سپتامبر، ایالات متحده و غرب را تهدید خواهد کرد.
بستر مساعد کشت مواد مخدر و کسب درآمد سرشار از آن، موضوعی دیگری است که رهبران داعش را بر آن داشته تا به افغانستان به چشم منبع درآمد مطمئنی نگاه کنند. بنابر آمار «دفتر بازرس ویژه ایالات متحده برای بازسازی افغانستان»، (SIGAR)، علیرغم تلاشهای گسترده دولت مرکزی و پشتیبانی نهادهای بینالمللی و دولتهای دیگر و همچنین صرف هزینه ۷.۶ میلیارد دلاری برای مبارزه با مواد مخدر در افغانستان، تولید این مواد از زمان اشغال نه تنها کاهش نیافته که زمینهای بیشتری نیز به زیر کشت خشخاش رفته است. در تأیید این گزارش، «وزارت مبارزه با مواد مخدر افغانستان» و «اداره مواد مخدر و جرایم سازمان ملل» در پاییز گذشته از رشد 17 درصدی کشت خشخاش نسبت به سال 1392 خبر دادند. به باور ناظران امنیتی افغانستان، بیثباتی، فساد اداری و قضایی، تنگدستی مالی کشاورزان، نبود محصول جایگزین و شبکه قوی مافیایی قاچاق مواد مخدر از جمله مهمترین عوامل افزایش تولید مواد افیونی در این کشور جنگزده به شمار میرود.
اما افزون بر این عوامل، میتوان به نقش پاکستان در گسترش فعالیتهای داعش در افغانستان نیز اشاره داشت. به باور برخی از کارشناسان، طالبان توان و قابلیت چندانی در پیادهسازی سیاستهای دستگاههای اطلاعاتی و امنیتی اسلام آباد را ندارد، حال آنکه پیکارجویان داعش، نیرو و انگیزه بیشتری دارند. در همین حال، برخی دیگر از جمله «جاوید کوهستانی» کارشناس نظامی و افسر ارشد پیشین ارتش افغانستان به روشنی در خصوص سیاست پاکستان در قبال فعالیت داعش در آن کشور میافزاید که «پاکستان برای گرفتن امتیازهای سیاسی بیشتر از غرب و نشان دادن حُسن نیت و حس همکاری با دولت افغانستان، رهبران طالبان را پشت میز مذاکره با دولتمردان افغانستان خواهد نشاند؛ اما در عوض از داعش به عنوان حربه و ابزار فشار علیه دولت افغانستان استفاده خواهد کرد.» حامد کرزی، رئیس جمهور پیشین افغانستان که پیش از این نسبت به وقوع «جنگ نیابتی» میان پاکستان و هندوستان در آن کشور هشدار داده بود، نیز در این باره اشاره دارد که «باید از پاکستان ضمانت گرفت که پس از پیوستن طالبان به روند صلح، از گروههای هراسافکن دیگر پشتیبانی نکند.»
فرجام سخن
اگرچه در ماههای اخیر شاهد پراکنده شدن بذر جهش یافته تکفیریها در افغانستان هستیم، اما در عمل آنگونه که طالبان در دهه 1990، سرزمین افغانستان را صحنه ترکتازی خود کرده و بر آن سلطه یافتند، به نظر نمیرسد که اوضاع چندان بر وفق مراد رهبران داعش باشد تا بتوانند بار دیگر زمامدار آن شوند. طبیعتا هم شرایط داخلی افغانستان و هم اوضاع بین الملل دگرگونیهای بسیاری با دو دهه گذشته به خود دیده است. دولت افغانستان در سطح داخلی تلاش گستردهای را برای تقویت روند صلح و وارد شدن طالبان در مبارزه سیاسی و نه نظامی انجام داده است. در سطح خارجی نیز دولت افغانستان کوشیده تا با تقویت همکاری های منطقهای و فرامنطقهای و جذب پشتیبانیهای اقتصادی، سیاسی، مالی، دفاعی و امنیتی مسیر هموارتری را برای برقرای امنیت و ثبات در این کشور فراهم سازد.
همچنین اقدامات خشونتبار و دهشتافکن داعش، چهره غیرانسانی و ضداسلامی از این سازمان به نمایش گذاشته است که جذابیت چندانی برای مردم مناطق مختلف افغان به ویژه مناطق شهری و مرکزی افغانستان ندارد. تبلیغات رسانهای و افزایش سطح آگاهی مردم، روند پیشرفت داعش در افغانستان را با کندی جدی مواجه ساخته است.
اما بدون شک، مبارزه با پدیده داعش در افغانستان، بیش از هر چیز نیازمند رویکردی جامع و قوام یافتگی دولت وحدت ملی در این کشور است. تداوم روند کنونی اختلافات میان عبداله عبداله و اشرف غنی که در جامعه افغانستانی به کنایه به اختلاف «عین و غین» مشهور شده است، تنها به محکم شدن جایگاه داعش در افغانستان منجر خواهد شد که سیاستگذاران افغانی باید چاره ای برای آن اندیشند.